Monday, June 20, 2005

به بانوی
سرودهای رنگی وگیسوان باران خورده ی سیاه که عطر عجیب عشق گرفته اند
بی هیچ تردیدی من امروز جز سایه ی دار
و سرب و درد و زندان و هراس از سایه ی خویش در گذر گاهان نیمه تاریک هیچ به سر ندارم از شرق هجوم آهن است که می آید و از غرب آماج حیله می بارد از آسمان سنگ و از زمین خار چشمانم را در صورتم نشانه رفته اند واین راهیست که مصائبش شما را مباد من اما باید بروم و این آنست که خود گذیده ام و از بهر آن هر چه تاوان باشد تو گویی پذیرفته باشم
هر آینه درد آویز ترین و زهر آگین ترین نیشدر ها
و برای من که سرمایم از شما سرد تر و گرمایم ازشما گرم تر است وهر لحظه ام تهی از دلخوشی و توام با درد و ذجر تو بهترین خوشی را آفریده ای و غمی از غمهایم کاسته ای من هیچ گاه لطف تو را شاید نتوانم جبران نمودن اما امروز تقدیم این سپاس ازسنگری که فانوسش را با خون پر کرده ایم حد اقل کاریست که از من بر می آید باشد ،تا شاید روزی مبارزه در راه ظلم ستیزی فرصتی دهد تا
گلهایی از کاغذ های رنگی صورتی و سبز و نارنجی پیش کشت کنم امروز که گلها یم همه در معابر زیر چکمه ها،خون آلود و پرپرند


سید علی عالم زاده.ماهان
به بانویی که از بردن نامش به لحاظ امنیتی معذورم اما به خاطر لطفش از او سپاسگذارم

Wednesday, June 15, 2005

تقدیر و تشکر

تقدیر و تشکر
بدین وسیله از زحمات بی دریغ دوست گرانمایه و مبارزم آقای جمال حسینی در خصوص ایجاد بسیاری از تسهیلات و در اختیار نهادن بسیاری ازامکانات در راه نیل به اهداف آزادی خواهانه تقدیر و تشکر به عمل می آورم به امید توفیق روز افزون برای ایشان و همه آزاد اندیشان و آزادی جویان ایران زمین
سید علی عالم زاده.ماهان

طا غاری بشکند ماستی بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان

طا غاری بشکند ماستی بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان
خوب شد در ایران انقلابی شکل گرفت و نکبتی حاصل شد و مصائبی گریبان این ملت بد بخت را گرفت تا بعضیها از بغل این داستان و آب گل آلود ماهی صید کنند و اسمی در کنند و از رجال شوند و خلاصه به نون و نوایی برسند و از این طریق عقده های دوران کودکی و نوجوانی و جوانی خویش را تخلیه کنند و روند این مبارزه که تاوان های فراوانی برای هر لحظه اش پرداخت شده را در مسیر بزرگ شدن خویش به کار گیرند
کسانی که تا دیروز از پسر بچه ی چهار ساله همسایه ی ما گمنام تر بودند امروز پرچم نهضت به دست می دو ند به عبارتی فریاد الا ای وای وطنا سر می دهند و زلف پریشان می کنند و اشوه های آنچنانی واز در دروازه تو نمیرویم و خلاصه بازار مکاره ای شده که نگو و نپرس و از گرد راه نرسیده امیر انتظام کیه و زر افشان کدومه و داراب زندم کجا بود و باطبی سیخی چند و محمد یا رو کی به حساب میاره و فلان و بهمان
یکی هم نیستکه بگوید آقا مبارزه از هجده هزار مایل آنطرف تر را عمه زری هم بلد است اگر مردی بفرما با هم یک سفر اوین آن وقت معلوم میشود کی برای آرمان و اندیشه اهل خطر است و گرنه که از ینگ دنیا مملی فشفشه بادکنک فروش محله ی ما هم اسطوره است تازه انگیزه هم دارد حسابی
این را گفتم تا یک زمانی شور حسینی نگیرتتون بله منظورم دقیقا با شماست آقای دکتر اهورا یزدی درست فهمیدید اسم هم بردم که بعد چنین و چنان نشود زیرا فوق دکترای رک بودن را از دانشگاه اوین بند سیاسی همجوار بچه هایی گرفتم که از زور درد باطوم و اسپری و چماق و چک و لگد مثل مار به خود می پیچیدند و دم نمی زدند
امروز در یکی از برنامه های خودتان مثل اینکه احتمالا از تعریفهای پسر خاله تا ن جو گیر شده باشید زبان را رها کرده بودید و در مورد زندانیا ن سیاسی درون مرز و زد و بند و ساخت و پاخت ، یکه درشتی می بافتید و خلاصه بازاری گرم بود
از الان گفته با شم پای خود را از گلیمتان دراز تر نکنید که این یکی قابل تحمل نیست شما بهتر است پروسه ی ورود با هواپیمای خود را مرور کنید و کار به کار بزرگترها نداشته باشید

سید علی عالم زاده .ماهان
زندانی و فعال سیاس

Monday, June 13, 2005

دیگران را هم غم هست به دل، غم من لیک غمی غمناک است

ساختمان آبی رنگ نسبتا بزرگیست ،ساختمان امنیت یا به عبارت دیگر پلیس ترکیه را میگویم که حتما تمام خارجی ها آن را دیده اند همان خارجی ها که عمدتا هم ایرانیان رانده شده هستند و بدون تعارف و لفاف آوارگان آخوند گریز
وارد که می شوی ابتدا پلیسی فرا میخواندت: آهای بی اهمیت بیا جلو و تو دندان به هم می سائی و پیش می روی بی هیچ اشتیاقی ، از من اگر بپرسی میگویم این فضا کم از فضای سرد و خاکستری دادگاه وهم آلود و عاشق کش انقلاب در ایران ندارد
آنجا هم زبان حرف تو را نمی فهمید اینجا غریبه به هر حال پیش به سمت دستگاه ،موبایل خاموش،سکه ها و سگک کمر بند و...بیرون و با من بمیرم تو بمیری نگهبان جلوی در را به قادر متعال می سپاری و به سمت درون تا به جایی میرسی که برروی تابلواش نوشته" یابانجی لار"
که به زبان ترکی استامبولی یعنی خارجی ها بعد جمیع چپ! چپ! نگاه کن ها به سرا غت می آیند :امضاء کن ،ال کن ،بل کن و... بعد هم می اندازندت بیرون مانند یک یاغی یا حتی پست تر از آن و تو پریشان و نا امید بیرون می آیی و آهسته تا منزل محقر گلی ات که اجاره کردی پیاده به راه می افتی هر چند راه زیاد است ولی کرایه زیاد تر و تو که کار نمیکنی، آه در بساط نداری
در راه که می آیی زیر لب سرود ای ایران میخوانی و آرام در خیالات خود فرو میروی که مرا نیز روزی وطنی بود، پاره ی تنی بود
پدری مادری ،عشقی و دلبری وزمینی که یک دانه ی گندم می کرد هزار و حافظ و شاملو داشت شاید بپرسی پس چه؟ شد این هجرت را تو چرا؟
وطن من درکنار همه ی اینها
اوین هم داشت و انصار و حزب الله، ناجا هم بود و عقیدتی سیاسی و اطلاعات هم داشت و... از اینها مهم تر آخوند هم داشت زیاد هم داشت پر رو و وقیح مادر زاد
آنگاه شاید قطره ها از چشمت بدود بر رخسار حزینت اما چه باک برای وطن با جانت بازی کردی کسی نگفت چرا؟
پس چه کسی اجازه ی ملا مت تورا دارد؟
و اما اوج زمان هجوم غم را نگفتم:آنهایی که دیده اند میدانند و آنان که ندیده اند هم میگویم تا بدانند که درست زیر تابلوی خارجی ها قاب عکسی است از رضا شاه کبیر و آتا ترک با دو پیام که هر دو را در مفهوم یکسان و هماهنگ در دو زبان فارسی و ترکی چاپ کرده اند ، دو پیام ناسیونالیستی و ملی، رضا خان برای ملتش و آتا ترک هم برای ملتش
من احساسم را نمی گویم تو چه احساسی پیدا
می کنی از آن تصویر و از آن برخورد

سید علی عالم زاده.ماهان. بهار نکبت 1384در تبعید

آزموده را آزمودن خطاست


تراکت را با لبخندی که در آن زمان بین طرفداران خاتمی مد بود به سمتش بردم سپس با متانتی که کاملا گویای تمایز رفتار ما با ناطق نوری ای ها بود قصد داشتم تقدیمش کنم
نگاهش را خیره و عمیق و سنگین به عمق نگاهم دوانید،آن قدر هجیم که تمام وجودم به احاطه آماج نگاهش در آمد،او نیز لبخند میزد اما لبخندش در غالب و معنایی بود متفاوت از آنچه در اندیشه و رفتار من بود، بلکه لبخند نبود به عبارتی تسخر بود
از رفتارش پیدا بود که هزار بار مراعات مرا می کند، سپس نگاهی زود گذر به تراکت که عکسی از خاتمی بالای آن بود وسریع خودش و ماهیتش را ارائه میداد کرد و بعد پرسید : این چیست؟
و من خام بی تجربه فورا گفتم این تراکتی است در خصوص معرفی بیو گرافی جناب آقای دکتر خاتمی
و حالا یقین دارم که بی درنگ دریافت ،که محتوای سوال عمیقش را نفهمیدم و حتما نکات سرشار دیگری را که یقینا حاصل سالها تجربه ی او بودسپس سری تکان داد و برای لحظه ای چشمانش را بست ،که باز این را نیز من درک نمیکردم ،در همان یک لحظه ی کوتاه خاطرات و تجربیات سالها از مد نظرش گذشت چیزی که من و امثال من از آن بی بهره بودیم مانند رای اولی های امروز و متاسفانه این شالوده ی تصمیم گیری احساسی، تک بعدی و بی دانش و تدبیر ما در به اصطلاح نهضت دوم خرداد بود ، که بی شک دستمایه ای عالی برای اهالی سوء استفاده و بهره برداری بود ، و حالا به این تعریف رسیده ام که تجربه گرانبهاست چون بهایش گران است!
و بعد باز نگاه مان به هم گره خورد از سویی او سراپا درد و من سرا پا خامی و شور و نیروی جوانی آماده خرج شدن و بعد پیر زن چادر سیاهش را مرتب کرد و من حتی ندانستم که تفسیر آن سیه چادر غم ایام است ، بعد پرسید :
این کیست ؟ بی درنگ عرض کردم جناب دکتر خاتمی کاندیدای محبوب ما...
در اتمام حرفهایم با ز همان داستان تکرار شد و حالا میفهمم که در نگاهش تو ندانی موج میزد و به حالی خاص گفت :این هم آخوند است و آخوند آخوند است.....
ولی ای دریغ که من ندانستم ،ما ندانستیم و مرتکب اشتباهی در سطح کلان ملی شدیم اشتباهی آنقدر بزرگ که هشت سال تاوانش را در همه ی ابعاد پرداختیم
پس آزموده را آزمودن خطاست...
با تقدیم احترام: فرازی از خاطرات دوم خرداد
سید علی عالم زاده.ماهان